والس هستی

ساخت وبلاگ
خواب  مصی رو دیدم ... باز هم از چینستان اومده بود ... ما مراسمی داشتیم برای شادی، و میزبان بودیم .. نمیدنم چه مراسمی بود ولی خاله فریده اینا رو کلی مهمون رو یادمه. خونه بزرگ ولی یه جایی مثه شاهرود که زمان بمباران رفته بودیم، پر از تل های خاک بود. .. مامانینای مصی هم بودن و اون یه راست از فرودگاه اومده بود اونجا با یه کوله ! علی گفت میدونی مصی اومده؟ منم با یه بی تفاوتی گفتم آره، منظور علی این بود که برم ببینمش ... منم علی رو نگاهش نکردم و بجاش مکثی کردم گفتم الان دستم بنده و رفتم پی کارم. بعد از اینکه یه مقدار از کارامو انجام دادم رفتم پهلوشون، کنار علی نشسته بود. یه میز بزرگ بود. همه ادامه ی هم نشسته بودن.. رفتم سلام کردم و بلند شد و دست دادم باهاش. خیلی خوب یادمه که سلام کردنم با نگاهی حاکی از مهم نبودنش برام و غرور، ادب به حکم میزبانی، و تاکید دیگه هیچی بین ما نیست، بود.... اونم قیافش سرشار بود از شرم و خجالت و پشیمونی بسیااااااااااااار زیاد... انگار یه هاله ای روی صورتشو پوشونده بود ... چهره اش تو هم و کدر بود و سرشار از شرم و من وقتی باهاش دست میدادم خوب حس های شرم و پشیمونیشو حس والس هستی...ادامه مطلب
ما را در سایت والس هستی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mybrokenheartta بازدید : 38 تاريخ : يکشنبه 5 دی 1395 ساعت: 0:46

باز هم خواب مصي ! به فاصله اي نه چندان دور از خواب قبلي ! خواب ديدم خاله تهمينه با مامان مصي دوست شده بوده و يه بار كه تلفني داشته با مامي مصي حرف ميزد بهش غيرمستقيم گفته بود كه دختر ما، پسر شما رو ميخواد ! خود خاله داشت خيلي ذوق ميكرد ...... اومد واسم تعريف كرد چيا گفت و چيا شنيد ! من يه كم ناراحت شدم كه چرا اينكاو كردي، خاله گفت كار خوبي كردم اتفاقا .. گفت اون موقع كه من داشتم با مامانش حرف ميزدم مصي فهميده بود اومده بوده دم تلفن و بلند بلند حرف ميزد كه بفهمم اونجاست و داره گوش ميده .. و جالبه من توي خوابم وقتي خاله اينا رو تعريف ميكرد، ميتونستم قشنگ اتفاقات رو ببينم خودم ! مصي رو ميديم كه اول ميخاست بپيچونه ولي بعدش انگار ميگفت منم ميخامش و خوشحال بود انگار .... و كنار مامانش وايساده بود و ميگفت اينو بگو و اونو بگو يا بده خودم بگم .. نتيجه اي كه من از خوابهاي اخيرم ميگيرم تنها يك چيز هست ! تمرين استاد، نگاه كردن به اينه و گفتن جمله دوستت دارم به تصوير خود !! اين تمرين انقدر توي اين چند روز اثار خوبي بجا گذاشته كه نگو و نپرس ............... شايد بخاطر دوستت دارم هاي زياد گفته شده به والس هستی...ادامه مطلب
ما را در سایت والس هستی دنبال می کنید

برچسب : خواب هاي يك خرس قطبي,خواب های یک خرس قطبی,خواب های یک دیوانه, نویسنده : mybrokenheartta بازدید : 41 تاريخ : يکشنبه 5 دی 1395 ساعت: 0:46

دوباره یه اتفاق کوچیک، مثه سنگ ریزه ای تو دل برکه، زندگی احساسیمو متلاطم کرده ! مرز خیلی خیلی باریکیه بین احساس صمیمیت و احساس عشق! یکیشون رشدمون میده و دیگری درگیرمون میکنه تو تلاطمهای احساسی ... و اگر مراقب دلمون نباشیم.............. حالمون میشه، مثه حال الان من !! در حالیکه اگر ادم منطقی فکر کنه، نباید پاهاش سست بشه ... حتی نباید رو خط مرزی قدم برداره ! اونهم این قدمهای ریسکی رو ! قضیه به همین سادگی بود که رفتیم کرمان.... و اونجا خیلی خیلی ساده دچار شدم !! خودمم نفهمیدم کی و کجا و اساسا چرااااا ! شاید انقدر دوز محبت خونم کم شده که بی اجازه صاحب خونه (که مغزم باشه) به استقبال میره ............. در هر حال اتفاقی درونم افتاده که نمیدونم چیه .... و فقط میدونم از درون فروپاشیده ام ... نه اون قدری که نتونم خودمو جمع کنم ............... اون قدری که منتظرشم ... عکساشو نگاه میکنم ... منتظر رسیدن یکشنبه سفرمون هستم، منتظر چک کردن پیامای تلگرامشم .. دستم میره بهش اس بده، مغزم دستمو میکشه ... قلبم میره براش بمیره، منطقم چشم غره میره ... و اینطور شده که من بین ماندن و رفتن مردد مونده ام ........ والس هستی...ادامه مطلب
ما را در سایت والس هستی دنبال می کنید

برچسب : خطوط نقش زندگی چو نقشه ای بر آب شد, نویسنده : mybrokenheartta بازدید : 75 تاريخ : يکشنبه 5 دی 1395 ساعت: 0:46

كي باورش ميشه ... وقتي خودمم هنوز باور نكردم !

همش از سفرم ب بلاد كرمان شروع شد ... و الان احساس ميكنم سلولهاي تشخيص عشق وجودم داره بيدار ميش !

اينو نوشتم كه يادم بمونه خودم !

پري روز از باكو برگشتم. و قبلشم كرمان ! تجارب خوبي بودن همشون ...

والس هستی...
ما را در سایت والس هستی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mybrokenheartta بازدید : 41 تاريخ : يکشنبه 5 دی 1395 ساعت: 0:46

اول بايد از سفر گفت و بعد از حذر !!! نميدونم از كجا و از كي اين ارتباط شكل گرفت ... حتي نميدونم الان شكل اين ارتباط و اسمش چيه ! فقط ميدونم وقتي هست، خيلي خوبم.  و وقتي نيست همش در حال مبارزه ام با خودم، بين بودن و نبودن ! مشكل هميشگي من !   داشتم با الهام حرف ميزدم .. كه باز چه حرفاي عميقي رو سينه ام گذاشت و رفت ! گفت هر كاري كه ميكني فقط بالغانه رفتار كن. والد كه باشي همش ميخواي دنبال علت و معلول و چرايي ها بگردي و كودك كه باشي دنبال چتر حمايت و وابستگي و جاي سفتي واسه لنگر انداختن! گفت تو اما بالغ باش ! تو هر لحظه و هر موقعيت ببين و اگاه باش و بالغانه ترين رفتاري كه ميتوني از خودت بروز بده. گفت سخته و خيلي كنترل ميخواد كه ادم اسه اسه روابطو پيش ببره. گفت اسه اسه رابطه رو پيش ببر تا شكل قشنگتري به خودش بگيره ! كه اگر اينكارو نكني به مسيري ميريم كه هميشه رفتيم ! مثه ادمي كه روزه است و گرسنگي و تشنگي بهش فشار اورده .. حالا اگر افطارشو غرق در خوردني بشه تا شب حالش بده و عطش و گرسنگيش مايه دردش شده . اما اگر ريز ريز و اسه اسه پيش بره، از تك تك اون جرعه ها بيشترين لذت رو ميبره و حالش هم چ والس هستی...ادامه مطلب
ما را در سایت والس هستی دنبال می کنید

برچسب : بودن يا نبودن مسئله اين است,بودن یا نبودن وسوسه این است,بودن یا نبودن عسل بدیعی, نویسنده : mybrokenheartta بازدید : 41 تاريخ : يکشنبه 5 دی 1395 ساعت: 0:45

خيلي برام عجيبه و البته مهيج ! واقعا نميدونم كجا وايسادم و برام سخته باوركردن اتفاقاتي كه اين يك ماه اخير بطور ناگهان رو زندگيم ايه انداخته ! يك ماه پيش در حدود همين روزا اولين تجربه سفر .س.ي ا.سي مو از كرمان شروع كردم ! دقيقا همون هفته اي كه استاد تمرين "دوستت دارم" بهمون داده بود .. رفتم كرمان و دوستم داشتند و تجربه هاي خوبي برام خلق شد ... از همه مهمتر يه اكيپ  4 نفري خوب ! بعدش بازم نميدونم چي شد كه اتفاقي تو سفر با.كو. هم همسفر بوديم ولي اينبار نه مثه ادمهاي دور .... خيلي استرس داشتم كه نكنه با دوستش مياد، من يينگه ناجوري بشم وسط ارتباط اونا ... خيلي نگران بودم چيزي رو خراب كنم كه متعلق به ديگريه. ولي با همه استرس ها و بحران هايي كه هميشه دارم تا به نقطه وقوع برسم، وقتي سفر رسيد و همجواري رخ داد، تمام ترس هاي من تهي شد ... كي فكرشو ميكرد مني كه انقدر استرس داشتم بشم رفيق شفيق و اون يكي مون شاكي بشه و بعدا بره بهش شكايت كنه ... كي فكرشو ميكرد خيلي اتفاقي يه ارتباط ظريف بين من و اون شكل بگيره چيزي كه از مرز حس گشت و به مرز تجربه رسيد و بعد هم به مرز درك متقابل ! دوست دارم اين روز ها والس هستی...ادامه مطلب
ما را در سایت والس هستی دنبال می کنید

برچسب : با قلب تو می تپم,چیکار کردی تو با قلبم, نویسنده : mybrokenheartta بازدید : 58 تاريخ : يکشنبه 5 دی 1395 ساعت: 0:45

درد من اين نيست كه از دست خودم عصباني ام كه چرا مح.مد رو با خودم بردم مهموني غزاله اينا و بعدم اونطوري همش با هم بوديم، همش با هم رقصيديم و اگر چشمهاي جستجوگر اطرافمون نبود فقط مونده بود دستامو بندازم دور شونه اش و اونم حلقه كنه دور كمرم و يا حتي خودمو رها كنم تو اغوشش ... مثه اون لحظه كذايي كه هيچكس نبود و فقط ما بوديم و دستهاي گره شده ما و چشمهاي در هم قفل شده ما و تكرار اهنگ دوستت دارم .. دردم ارتباط گه گرفته ام با مامانينا نيست كه از وقتي از دو تا سفر برگشتم، هي ازشون دورتر ميشم  و اونام حساس تر ميشن ! مثه غريبه ها ... مثه ادمايي كه نبايد به كار هم كار داشته باشيم ! درد من اين نيست كه سرشونو ميخان بكن تو جزييات زندگيم و منم بهشون اپسيلون حق نميدم كه بابا جان بالاخره از بته كه عمل نيومدي !!!! درد من اينه كه ميخام ارتباطشونو محدود كنم كه فردا روزي اگر خواستم با اكيپ جديدمون ماشينمو بردارم برم سفر يا دو تايي با مح.مد برم سفر، هي پاپيچ نشن !! درد من اينه كه ميخام خلافي كنم كه توضيحي واسش ندارم و براي جلوگيري از پرسش، زبون طرفو از حلقش ميكشم بيرون !!! درد من اين نيست كه اين روزا داره حا والس هستی...ادامه مطلب
ما را در سایت والس هستی دنبال می کنید

برچسب : دردهای بی درمون, نویسنده : mybrokenheartta بازدید : 45 تاريخ : يکشنبه 5 دی 1395 ساعت: 0:45

دارم كتاب در آغوش نور رو ميخونم ! و اينگونه ست كه خوابهام در همين راستا قرار گرفته .. ولي يه چيزي برام خيلي عجيبه، اينكه هرجقدرم بخاطر مطالعاتم باشه، حس خوابهام خيلي واقعي ان ! و من دوسشون دارم ! خواب مامانبزرگ رو ديدم. باهام حرف ميزد ... با لب نه، فقط همديگه رو نگاه ميكرديم و تمام كلمات با احساس و عواطفش بهم منتقل ميشد. تكيده بود .... مظلوم بود ... خيلي حيووني بود .. دلم سوخت خيلي براش ... انگار زياد گريه كرده بود و زيادتر، سكوت ! بهش گفتم چي شد مردي گفت ميخواي بهت نشون بدم؟ گفت اره ... روبروم بود ... ولي يك آن ديدمش كه كنارم بود سمت راستم و از عرض درونم رد شد و با رد ش والس هستی...ادامه مطلب
ما را در سایت والس هستی دنبال می کنید

برچسب : خواب هاي يك خرس قطبي,خواب های یک خرس قطبی,خواب های یک دیوانه,خواب های یک آدم بیدار, نویسنده : mybrokenheartta بازدید : 35 تاريخ : يکشنبه 16 آبان 1395 ساعت: 18:14

اين روزا بايد مهربون باشيم ! تمرين استاده ! و زهرايم حال رواني چندان خوبي نداره ... سعي كردم مهربون باشم سعي كردم كلي حرف خوب بهش بزنم ... ساعت 4 شد و من تو همين فكرا بودمو داشتم از خط كشي هميشگي رد ميشدم كه دوباره ح رو ديدم توي شعبه شون نزديك در .. يه برگه دستش بود و داشت اي تي ام رو پول گذاري ميكرد ....... دلم ريخت باز ! لذت بردم از نگاه كردن بهش ... نگاهم خيره موند به اون ... مثه همون نقاشي خودش، سرم به سمت اون موند و پاهام به راه زندگي ! ديگه خط صحبت هاي درونيم عوض شد .... همش با اون حرف ميزدم ... و به اين فكر ميكردم كه نگاهش هنوزم مهربونه ... كه دلم چقدر لك زده واسه مهربون والس هستی...ادامه مطلب
ما را در سایت والس هستی دنبال می کنید

برچسب : دلم دکان عطاری است دردت چیست, نویسنده : mybrokenheartta بازدید : 18 تاريخ : يکشنبه 16 آبان 1395 ساعت: 18:14

قصه از اينجا شروع شد كه كلاس كارما ترم 5 شروع شد ! بايد سه روز مداوم مهربوني ميكرديم ! و جالبه من از همون صبحش دوباره مقاومتم شروع شد ! ي بخشي از وجود من كنار سرم، گاها نزديك گوشهام وايميسه و تحريكم ميكنه كه خلاف اون كاري رو انجام بدم كه بايد انجام بدم ! خشنه و زور ميگه و اخلاقمو بد ميكنه. مث تصوير شيطون توي همون كتابي كه وقتي بچه بوديم داشتيم و انگار اون تصويره هم عينا همونه ! فقط چهره اون تصويره، چهره ي من درونيه ! حالا قصه خيلي ساده س ! من مثه خيلي از ادماي ديگه، توي ناخوداگاهم يه تصويرهاي ناخوشايندي ضبط شده دارم كه صحيح نيستن اما دارن كار ميكنن و تاثيرشون والس هستی...ادامه مطلب
ما را در سایت والس هستی دنبال می کنید

برچسب : حس های منفی,تمامی حس های نوزاد من, نویسنده : mybrokenheartta بازدید : 16 تاريخ : يکشنبه 16 آبان 1395 ساعت: 18:14